سه نگاه به «حرفه: داستاننویسِ» اولمیلاد کامیابیان1. نگاه کلیکتاب از مقالههای متعددی تشکیل شده، نوشته بهقلم نویسندهها و ویراستاران نامدار. مقالهها ورای تنوع نویسندگان و، بهتبع، جهتگیریهایشان دربارهی امور مختلف مربوط به داستان در سودمندی و کارایی اشتراک دارند؛ بهخصوص –چنانکه مترجمان در مقدمه اشاره کردهاند– پیش از هر چیز، عیانکنندهی این واقعیت بدیهیاند که متن ادبی، بیش از آنکه محصول کشف و شهود و استغراق و از این قبیل باشد، نتیجهی مشاهدهی آگاهانه و به کار گرفتن آگاهانهی صناعات ادبیست.عجالتاً این دو، سه جملهی نظرگیر را در تصدیق مدعای بالا داشته باشید از یادداشت بن نایبرگ با عنوان «انتخاب ادبیات داستانی به عنوان حرفه»: «داستان ممکن است مثل زندگی سرراست به نظر بیاید، ولی این شباهت شباهتی ظاهری است.
اگر پوست داستان را خراش بدهید، خون بیرون نمیزند، تدبیرهای نویسندگی بیرون میزند: ساختار، منطق، نمادگرایی و همهجور تمهید مصنوعیِ دیگر.»2. نگاه ویراستارحین خواندن صفحات اول یادداشت جویس کرول اوتس دربارهی نوشتن، برخوردم به این سطرها: «به هر حال، ممکن است آنها [رویاها] آثاری مانند آثار فیودور داستایفسکی[1]، فردینان سلین[2] و فرانتس کافکا را به ما الهام ببخشند.» و اما نکتهی ویراستارانه، عیب کار، کجاست؟دقت بکنید، میبینید که بعدِ نام دو نویسندهی اول تُک زده شده و، پایین، پانوشت توضیحی آمده.
یعنی برای داستایفسکی و سلین. آنوقت، نوبت که به کافکا رسیده ... ، خیر؛ خبری نیست. حال آنکه سلین و داستایفسکی، نامدارتر از کافکا اگر نباشند، گمنامتر که نیستند؛ در نتیجه، تُک زدن و معرفی کردن ایندو و بدون توضیح گذاشتن آنیک معلوم نیست حاصل تبعیت از کدام منطق تُکگذار بوده.علاوه براین، اصل وحدت روش در ویراستاری ایجاب میکند که، وقتی عدهای اسمِ عَلَم به شکل همتراز کنار هم میآیند، با همه رفتار یکسانی انجام گیرد: یا همه را باید معرفی کرد یا، به دلیل شناختهشده بودن مثلاً، هیچکدام را.
در این صورت و بهمزاح، حتی اگر خانم اوتس نام مرحوم حسینقلی مستعان را هم کنار آن دو غول ادبیات جهان میآورد، حقش آن بود که برای خود تُکی داشته باشد و، آن زیر، توضیحکی. در این موارد، به خلاف آن استدلال معروف در بحث حقوق زن و مرد، این رعایت تساویست که عین رعایت عدل است.3. نگاه نویسندهمقالهی بن نایبرگ را میخواندم که رسیدم به این جملهها: «داستان دیگر –که معتقدم قبلِ اینکه توسط توسط ویراستارهای فصلنامهی کانزاس مورد توجه قرار بگیرد، بهشدت نادیده گرفته شده بود– ماری نام دارد و نویسندهاش جِی. جانسون است. جِی. جانسون قبلِ این داستان داستانی چاپ نکرده یود و بعدش هم نکرد.» و از خواندن میمانم.
چه جملهی وهمآوری. تمام حواس ناگهان معطوف سرنوشت این نویسندهی گمنام و ناشناس میشود: که بود؟ چه بر سرش آمد که دیگر ننوشت، یا چاپ نکرد؟ حالا چه میکند؟ پیرمردی شده که آخر هفته نوههاش را میبرد ماهیگیری؟ یا در همان میانسالی در اثر افراط در نوشیدن الکل سنکپ کرده و رفته؟ شاید هم با آلزایمرش حالا خوش است در یکی از بیشمار خانهی سالمندان ایالت متحده و نه جِی. جانسون را به یاد میآورد و نه ماری را، که داستانش را نوشت.نویسندگانی هستند که تمام عمر تنها یک متن را مینویسند.
اینان، فارغ از قوت ادبیشان، رازآلودتریناناند.